این گله را نگر که چه آسوده میچرد ... - مسیحا

شریفترین شرف، دانش است . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط: مسیحا

این گله را نگر که چه آسوده میچرد ... جمعه 85 اردیبهشت 29 3:2 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

یه کار جالبی که مدتهاست آدمای خوب بهش مشغولن ختم صلوات برای سلامتی امام زمان یا قرآن و چله های دعا و ...هست . از افلاین مسنجر هم خیلیها قشنگ استفاده میکنن روزهای جمعه مقید هستن دوبیتی های واقعا جالبی رو برا همه میفرستن که شرح فراق حضرت هست

اونطور که من دقت کردم این بنده خدا که دوبیتی ها رو میفرسته معمولا صبحها میفرسته  قبل از غروب روز جمعه دو بیتی نیامدی میفرسته

امشب که شب جمعه س یه افلاین از یه بنده خدای دیگه داشتم که از بس قشنگ بود اومده بودم که همین امشب تو وبلاگ بنویسم و شب جمعه حرف از نیامدی بزنم که یهو متوجه شدم غروب جمعه نرسیده اصلا خود جمعه نشده هنوز. شرمنده شدم . آخرش منم به خیل عظیم منتظران پیوستم . اون دسته منتظرانی که منتظرن جمعه تموم بشه تا شعر بگن یا دکلمه یا مقاله یا ...

کسی ما رو مجبور کرده به محبت امام زمان؟ کسی گفته واجبه در باب غیبت آقا حتما حرفی بزنیم وقتی از ته دل نباشه؟ من کاری به بقیه که همه از من بهترن ندارم ولی خیلی خجالت کشیدم وقتی از شب جمعه اینقدر مطمئن بودم که فردا خبری از اومدن نیست پس از همین حالا بگم نیامدی

سه سال پیش که اولین وبلاگم رو زدم اسمشم گذاشتم مسیحا نیتم نوشتن برای آقا بود و بس. حرفم هیچ وقت تموم نمیشد . ارتباط روحیم با حضرت خیلی محکمتر بود . خواستم عاقلانه تر به آقا فکر کنم خواستم بزرگ بشم جدی تر به مسئله ظهور و غیبت و اثبات امامت و این چیزا فکر کنم .. نه عاقلانه تر رفتم سراغ بحث و مطالعه نه چیزی . تازه اون حس  که میگفتم بچه گانه س و الان حسرتش رو میخورم رو به راحتی گم کردم. حرفم با حضرت تموم شد . غروب جمعه ها عادی میگذرن حتی از اون دلتنگی که آزارم میداد و الان دلتنگ اون دلتنگیم خبری نیست . خدا به کسی همچین غضبی نکنه و دلشو سنگ نکنه که بالاترین مصیبتهاست..

شاید برای همین بود که از شب جمعه اومده بودم بگم آقا اومدنی نیستید؟! ...

 آب سردی بود که رو وجودم ریخت. نمیدونم قدرت برای همیشه بیدار کردنم رو داره یا حرف یکی دو روزه .

انسان گاهی قصد نداره زیاد مشغول بشه میگه فقط یه کم حواسم رو پرت کنم و تا به خودش میاد میبینه اوووووووووه کجا بود و کجا رسید ... 

رفتم که خار از پا کشم ، محمل ز چشمم دور شد

یک دم ز خود غافل شدم صد سال راهم دور شد

آدم وقتی  متوجه شد گم شد و خیلی دور شد واقعا میترسه . ترس از گم شدن فقط خصلت بچه ها نیست انگار . واقعا ترسناکه گم شدن . چقدر باید برگشت؟ از کدوم مسیر رفت؟ کسی که یه عمر بالای سرم بود و هست قبول میکنه یا نه ؟ هنوز منتظره یا ...؟

برگشتن هنره ! ولی یه جنس جدید و سالم و نو و دست نخورده کجا یه جنس دست دوم شسته رفته کجا ... به والله حیفه ! اینقدر  ارزون و مفت همه هستیمون رو فروختیم و میفروشیم دلمون به شاید برگردیم خوشه

اما باز هم برگشتن هنره !

 

فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا و لکن قست قلوبهم

ای کاش هنگامی که سختی از سوی ما به آنها می آمد تضرع میکردند . لیکن دلهایشان سخت شده است

 


موضوعات یادداشت نظرات شما ()

جمعه 103 آذر 9

امروز: 15 بازدید

فهرست

[خـانه]

[ RSS ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

موضوعات وبلاگ

لوگوی خودم

این گله را نگر که چه آسوده میچرد ... - مسیحا

اوقات شرعی

حضور و غیاب

یــــاهـو

جستجوی وبلاگ من

:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان

لینک دوستان

آوای آشنا

اشتراک

 

آرشیو

مذهب
نماز
سیری در سیره نبوی
مناسبتها
شخصی

طراح قالب

www.parsiblog.com

تعداد 84849 بازدید